طراحی سایت

ایستادن پا نمی خواهد
سمانه خاطره روزی را تعریف می کند که در کوه به مرد میانسالی با کوله سنگین و بزرگی برخورد: پیشم آمد و گفت من داشتم می رفتم که دیگر برنگردم اما با دیدن شما منصرف شدم و حالا می خواهم از نو شروع کنم.
سمانه خاطره روزی را تعریف می کند که در کوه به مرد میانسالی با کوله سنگین و بزرگی برخورد: پیشم آمد و گفت من داشتم می رفتم که دیگر برنگردم اما با دیدن شما منصرف شدم و حالا می خواهم از نو شروع کنم.