داستان محرم بچگانه ؛ 5 داستان کوتاه محرم به زبان بچگانه

به گزارش آی تی گپ، بازگو کردن قصه کربلا و داستان محرم بچگانه بهترین فرصت برای یاد دادن درس های مهم مذهبی به بچه ها هست. با بازی و تعریف کردن انواع داستان محرم بچگانه سعی کنید عشق به امامان را در ذهن کودک خود نهادینه کنید. در این مطلب چند داستان محرم بچگانه آورده ایم تا بهتر بچه ها درک کنند که چطور امام حسین (ع) و واقعه عاشورا اسلام را زنده نگه داشته است.

داستان محرم بچگانه ؛ 5 داستان کوتاه محرم به زبان بچگانه

در این مطلب آمده است:

1. داستان کوتاه در مورد عاشورا

2. داستان بخشش امام حسین و پشیمانی حر

3. داستان بچه های مهربان کربلا

4. داستان حضرت علی اصغر برای بچه ها

5. داستان بچگانه حضرت عباس (ع) - بهترین عموی دنیا

داستان محرم بچگانه

1. داستان کوتاه در مورد عاشورا

یکی بود یکی نبود .امام حسین (ع) که امام سوم ماست در شهر مدینه زندگی می کردند. امام حسین (ع) همیشه مردم را به کارهای خوب دعوت می کردند و به مردم می گفتند: از آدمهایی که کارهای زشت می کنند و به مردم ظلم می کنند همیشه دوری کنید. به خاطر همین حرفها یزید که خلیفه بود و به مردم ظلم می کرد و همیشه کارهای زشت انجام می داد با امام حسین دشمنی می کرد. یک روز از کوفه نامه های زیادی برای امام حسین(ع) رسید. نامه هایی که مردم آنجا از امام حسین (ع) دعوت کرده بودند که آنجا برود تا مردم از او یاری کنند. برای همین امام حسین (ع) به سمت آنها حرکت کرد ولی وقتی به سرزمینی نزدیکی کوفه که اسمش کربلا بود رسید، دیدند به جای اینکه مردم به استقبالشان بروند سربازان دشمن به سمت آنها آمده اند تا با آنها بجنگند. امام حسین (ع) و یارانشان چند روزی آنجا بودند و دشمن هم آب را بر روی آنها قطع کرده بود و همه تشنه بودند. یک شب امام حسین (ع) به یارانشان گفتند که دشمن با من کار دارند شما می توانید بروید ولی همه یارانش گفتند ما با تو هستیم. روز بعد که روز عاشورا هست جنگ شد و امام حسین (ع) ویارانشان بادشمن جنگیدند و به شهادت رسیدند ودشمن هم بی رحمانه سر امام حسین (ع) را از تنشان جدا کرد.

بچه ها برای همین ما هر سال روزعاشورا توی هیئت ها می رویم و برای امام حسین (ع) عزاداری می کنیم و سینه می زنیم و گریه می کنیم… پس یادتون نره توی عزاداریها شرکت کنید تا امام حسین (ع) هم همیشه از خدا برای شما خوبی طلب کند.

داستان محرم بچگانه

2. داستان بخشش امام حسین و پشیمانی حر

در هر انتخابی ما اول باید رضایت خدا را در نظر داشته باشیم. برای انتخاب صحیح باید به سخنان خدا گوش کنیم و آنرا اجرا کنیم.

اطاعت خدا یعنی همیشه هر آنچه او از ما خواسته را انجام دهیم. وقتی ما مطمئن نیستیم که چه کاری انجام دهیم باید فکر کنیم که آیا این کار خدا را راضی می کند یا نه؟

وقتی امام حسین (ع) نخواست با یزید بیعت کند، یزید عصبانی شد و تصمیم گرفت امام را به قتل برساند. امام خانه اش را به سمت مدینه ترک کرد. در راه به سمت کوفه یکی از سربازان سپاه یزید بنام حور راه امام را بست و اجازه ندداد به کوفه بروند. امام حسین (ع) سعی کرد برای حور توضیح دهد که راه و روش یزید اشتباه هست و او نمی تواند به حرف های چنین شخصی گوش دهد و دنباله رو او باشد. حور گفت که یزید رهبر ما هست و من باید از قوانین او اطاعت کنم و هر آنچه بگوید قبول دارم.

امام حسین (ع) دیدند که حر و سپاه او تشنه هستند و در بیابان هوا گرم هست برای همین به آنها و سوارانشان آب دادند. با وجود اینکه آنها با امام رفتار خوبی نداشتند ولی امام حسین (ع) مهربان بودند و حتی با کسانیکه به او خوبی نمی کردند نیز رفتار خوبی داشتند.

بعدها حر شنید که امام و فرزندانشان در خمیه گاه تشنه هستند و او به این فکر کرد که تصمیم گرفته بوده اطاعت یزید را بکند و این رفتاری که یزید با امام دارد آیا رضای خدا هست یا نه؟ نه! حر متوجه شد که بجای اطاعت خدا از یزید اطاعت می کرد و انتخاب اشتباهی کرده بود. حر وقتی متوجه شد راه امام حسین (ع) درست هست و هر آنچه انجام می دهد همان هست که خدا خواسته است، به سوی امام برگشت و یکی از یاران کنار دست امام حسین (ع) شد.

داستان محرم بچگانه

3. داستان بچه های مهربان کربلا

کاروان به کربلا رسید. شترها زانو زدند و بارهایشان را خالی کردند. بچه ها از روی شتر ها و اسبها پیاده شدند. بزرگترها خیمه ها را برپا کردند. بچه ها خیلی راضی شدند. امشب می توانستند توی خانه های چادری بخوابند.

آن طرف تر یک رودخانه پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند. بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهایشان را پر از آب کنند. مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتی بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازی شدند. کربلا زیبا و پر از هیاهو شد. اما آن طرف تر…

آن طرف تر سپاهی بزرگ روبروی امام قرار گرفته بود. سپاهی که هیچ کدام از آدمهایش خوب نبودند. سپاهی که پر از مردهای بدجنس و عصبانی بود. اما امام حسین علیه السلام از هیچ کس نمی ترسید. او قویترین و شجاعترین انسان روی زمین بود. بچه ها نزدیک امام حسین علیه السلام بازی می کردند و امام مواظب بچه ها بود. تا اینکه بالاخره روز دهم محرم رسید.

روز دهم محرم امام حسین علیه السلام از بچه ها خداحافظی کرد و به جبهه جنگ رفت. امام حسین با شجاعت و با قدرت زیادی با آن سپاه بدجنس جنگید. خیلی از دشمنان سنگدلش را کشت. اما دشمنان امام خیلی خیلی زیاد بودند و بالاخره امام را به شهادت رساندند.

بچه ها بعد از امام حسین خیلی ناراحتی و سختی تحمل کردند. اما همیشه بچه های خوب و مهربانی باقی ماندند.

داستان محرم بچگانه

4. داستان حضرت علی اصغر برای بچه ها

حضرت علی اصغر علیه السلام کوچکترین فرزند امام حسین (ع) بود. در زمان جنگ امام حسین (ع) با دشمنان اسلام در سرزمین کربلا، این کودک شیرخوار تنها شش ماه داشت. روز دهم محرم که روز عاشورا نامیده می شود، همه اعضای کاروان امام حسین علیه السلام به دلیل کم آبی دچار تشنگی بسیار شدیدی شده بودند. حضرت علی اصغر علیه السلام طفل شیرخواره بود از تشنگی بسیار بی تابی می کرد. امام حسین علیه السلام در آن هنگام نوزاد کوچک خود رو برداشته و به میدان جنگ برد.

سپس او را را میان دو دستان خود گرفت و خطاب به دشمنان فریاد زد: آیا نمی بینید که این کودک شیرخوار چگونه از تشنگی بی تاب است؟ اگر به من رحم نمی کنید لااقل به این کودک رحم کنید. اما سپاهیان دشمن که افرادی خونخوار و سنگ دل بودند به سخنان امام توجهی نکردند. یکی از آن دشمنان به نام عمر سعد گفت که ما برای جنگیدن با بچه ها نیامده ایم. سپس به یکی از یاران خود به نام حرمله دستور داد که به طرف علی اصغر علیه السلام تیر اندازی کند. حرمله 3 تیر را به سمت کودک معصوم امام حسین (ع) پرتاب کرد و و گلوی او را دریده و او را به شهادت رساند.

این داستان محرم بچگانه یکی از زیباترین داستان هاست که بچه ها به شنیدن آن علاقه نشان می دهند.

داستان محرم بچگانه

5. داستان بچگانه حضرت عباس (ع) - بهترین عموی دنیا

عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم.

گفتم خوب او کیست؟

عمو سعید گفت بهترین عموی دنیا حضرت عباس علیه السلام است.

گفتم چرا او بهترین عموی دنیاست؟

عمو سعید گفت: خوب قضیه اش مفصل است و من باید یک داستان محرم بچگانه در مورد او برایت بگویم.

گفتم مفصل باشد خواهش می کنم برایم تعریف کنید.

عمو سعید گفت: در کربلا، کاروان امام حسین به وسیله دشمنان محاصره شده بود. دشمنان سنگدل نمی گذاشتند که امام و یارانش از آب رودخانه فرات استفاده کنند. قحطی آب، خیلی زود همه اهل حرم را تشنه کرد. بیشتر از همه، بچه ها تشنه شده بودند. اما بچه های امام حسین می دانستند که عموی شجاعشان می تواند از میان محاصره کنندگان عبور کند و برایشان آب بیاورد. چون عموی آنها یک فرمانده بسیار قدرتمند و یک شمشیر زن ماهر بود. وقتی تشنگی شدید شد، حضرت عباس به دستور امام حسین، همراه بیست نفر دیگر به سمت گوشه ای از رودخانه فرات حمله کرد. او با شجاعت و مهارت زیادی مشغول جنگیدن با سربازان یزید شد و حواسشان را پرت کرد تا دوستانش بتوانند مشکها را پر از آب کنند. مشکها که پر شد همگی توانستند از دست سربازهای یزید فرار کنند و آب را برای اهل حرم بیاورند.

بچه هایی که جلوی خیمه ها ایستاده بودند دیدند عمو در حالیکه مشک آب روی دوشش گرفته ،به سمت آنها می آید. بچه ها از پیروزی عمو راضی شدند. من از حرفهای عمو سعید خوشم آمد و ذوق کردم اما عمو سعید با ناراحتی گفت: روز عاشورا اتفاق دیگری افتاد. آن روز این عموی مهربان دیگر نتوانست بچه ها را راضی کند. او با مشک آب به سمت رودخانه رفت اما بعضی از سربازان، پشت درختها پنهان شده بودند و از پشت سر و از پهلو ،به او حمله کردند و او را تیرباران کردند. عمو عباس با وجود اینکه از دستهایش خون می ریخت، مشک آب را به دندانش گرفته بود و سعی می کرد هر طوری شده مشک آب را به خیمه ها برساند. اما دشمنان، او را محاصره کردند و مشکش را پاره کردند و خودش را هم به شهادت رساندند. عمو سعید، آخر قصه را در حالی برایم تعریف کرد که اشک می ریخت. من هم آن روز برای بهترین عموی دنیا گریه کردم.

سخن آخر

ماه محرم از غمگین ماه های سال است و شما می توانید با تعریف کردن انواع داستان محرم بچگانه آن ها را با وقایعی که در این ماه اتفاق افتاده است آشنا کنید. داستان محرم بچگانه مضامینی مذهبی دارد و بچه ها به شنیدن این داستان ها علاقه مند هستند؛ بنابراین بهتر است داستان محرم بچگانه را در مهدکودک و یا منزل برای بچه ها تعریف کنید.

همچنین پیشنهاد می کنیم علاوه بر خواندن داستان محرم بچگانه، 13 شعر محرم برای بچه ها را نیز در انگیزه بخوانید و با این اشعار نیز سعی کنید آنها را با این ماه بزرگ اسلامی بیشتر آشنا کنید.

منبع: مجله انگیزه
انتشار: 29 مهر 1399 بروزرسانی: 29 مهر 1399 گردآورنده: itgap.ir شناسه مطلب: 1300

به "داستان محرم بچگانه ؛ 5 داستان کوتاه محرم به زبان بچگانه" امتیاز دهید

66 کاربر به "داستان محرم بچگانه ؛ 5 داستان کوتاه محرم به زبان بچگانه" امتیاز داده اند | 3.8 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "داستان محرم بچگانه ؛ 5 داستان کوتاه محرم به زبان بچگانه"

1 دیدگاه

محمدرضا مبینی بیدگلی 10 مرداد 1402

کمی کودکانه تر بنویسید

پاسخ به محمدرضا مبینی بیدگلی
* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید